جف بزوس، مدير آمازون از كودكی، روياها و پروژه‌هايش می‌گويد

باید تصمیم بگیریم كه: من می‌خواهم یك متخصص باشم و می‌خواهم ذهنیت تازه‌كار خودم را هم حفظ كنم

جف بزوس، موسس و مالك سایت آمازون را همه می‌شناسند. او یكی از موفق‌ترین كارآفرینان دنیا است كه با 133 میلیارد دلار ثروت از سوی بلومبرگ به عنوان ثروتمندترین مرد دنیا شناخته می‌شود. «سامیت» یك مجمع جهانی است كه اعضا و شركت‌كنندگان آن را مخترعان، كارآفرینان، هنرمندان، موسیقی‌دانان و… تشكیل می‌دهند و در جلساتی كه در سراسر دنیا برگزار می‌كند، چهره‌هایی با تخصص در زمینه‌های مختلف در مورد خودشان، كار و یا هنرشان توضیح می‌دهند.

چند ماه قبل جف بزوس مهمان یكی از نشست‌های سامیت بود و نكته جذاب اینكه برای مصاحبه با او از برادرش مارك بزوس دعوت شده بود. مارك، یكی از سخنرانان انگیزشی سخنرانی‌های تد است و سال‌ها قبل در بخشی از سایت آمازون با برادرش همكاری داشت. او با توجه به شناختی كه از جف دارد سوالاتی در مورد علایق، كودكی و رویاهایش از او پرسیده است. ترجمه خلاصه‌ای از گفت‌وگوی دو برادر را در این بخش می‌خوانید.

یكی از چیزهایی كه دوست دارم در موردش صحبت كنیم علت تاسیس سایت آمازون است. سال 1994 كه آمازون را تاسیس كردی  30 ساله بودی، شغل بسیار خوبی داشتی و در یك آپارتمان عالی در بخش غربی منهتن زندگی می‌كردی. چطور تصمیم گرفتی از آن شغل خوب كنار بكشی و شانست را با آمازون امتحان كنی؟ آمازون سال‌ها بعد از تاسیس به سود رسید و از ابتدا معلوم نبود كه این موفقیت به دست می‌آید.

نه، معلوم نبود. كلی با درونیات خودم كلنجار رفتم. شغلم را خیلی دوست داشتم، در واقع آن موقع پیش رئیسم رفتم و به او گفتم كه می‌خواهم این كار را انجام دهم، گفتم كه می‌خواهم یك كتاب‌فروشی آنلاین راه بیندازم و ایده‌ام را با همسرم در میان گذاشته‌ام و او خیلی استقبال كرده و گفته كه «آماده‌ام، بیا این كار را بكنیم.» وقتی همه این حرف‌ها را به رئیسم زدم گفت: «فكر می‌كنم ایده خوبی است اما به نظرم ایده خیلی خوبی است برای كسی كه همین حالا یك شغل خیلی خوب ندارد.» حرفش در واقع به نظرم منطقی آمد. او از من خواست كه یكی، دو روز به این موضوع فكر كنم. وقتی از پیش او رفتم خیلی سعی كردم سردربیاورم كه چطور باید در این مورد فكر كنم. این موضوع برای من كاملا شخصی بود و موضوعات شخصی مثل داده‌های كامپیوترینیستند كه بشود با دودوتا چهارتا به آنها رسید. در موقع چنین تصمیم‌گیری‌هایی فكر می‌كنم كه «دلم به من چه می‌گوید؟» برای من بهترین راه برای فكر كردن و تصمیم‌گیری در این مورد این بود كه خودم را در 80 سالگی تجسم كنم و بگویم: «خب من 80 ساله‌ام و دلم می‌خواهد كه تعداد پشیمانی‌ها و حسرت‌هایم را در زندگی به حداقل ممكن رسانده باشم.» هیچ دلم نمی‌خواهد 80 ساله باشم و در یك لحظه نگاهی به زندگی گذشته‌ام بیندازم و حسرت‌های بزرگم را پشت سر هم ردیف كنم. آدم‌ها حسرت‌های بزرگی در زندگی دارند، بله ممكن است شما یك نفر را بكشید و بعد پشیمان شوید اما به نظر من بزرگ‌ترین حسرت‌ها ناشی از كارهایی است كه انجام نداده‌اید. در واقع راه‌های نرفته هستند كه در آینده گریبان ما را می‌گیرند. روزی با خودمان فكر می‌كنیم اگر آن كار را می‌كردیم چه می‌شد؟ عاشق كسی بودیم و به او نگفتیم و او با یكی دیگر ازدواج كرد. من این كار را نكردم. زمانی كه به قضیه از این زاویه نگاه كردم و خودِ80ساله‌ام را در نظر آوردم ناگهان همه‌چیز برایم كاملا روشن شد. می‌دانستم كه هرگز در 80 سالگی از تلاش برای انجام دادن این كار پشیمان نخواهم بود. اگر هم شكست می‌خوردم مهم نبود، در آینده به خودم افتخار می‌كردم كه تلاشم را كرده‌ام. می‌دانستم كه اگر دست به این كار نزنم بعدا پشیمان می‌شوم. به نظرم اینكه در آینده از این تلاش پشیمان می‌شوید یا از هیچ كاری نكردن، مقیاس بسیار خوبی است برای كمك به گرفتن تصمیم‌های بزرگ زندگی.

معلوم نبود آمازون بتواند موفق شود.

نه، در مورد استارت‌آپ‌ها هیچ‌قت چنین چیزی مشخص نیست.

اگر آمازون شكست می‌خورد جف بزوس الان چه‌كار می‌كرد؟

سوال خوبی است. فكر می‌كنم… راستش هیچ‌كس هیچ‌وقت نمی‌داند كه چه پستی و بلندی‌هایی در زندگی سر راهش قرار می‌گیرد. حدسم این است كه در صورت شكست آمازون یك مهندس نرم‌افزار خوشحال بودم.

فكر می‌كنی به عنوان مهندس نرم‌افزار در حوزه خاصی كار می‌كردی؟

نمی‌دانم، شاید. من در مورد چگونگی سازوكار ماشین‌ها بسیار كنجكاوم و البته هوش مصنوعی. در واقع در آمازون هم پروژه‌های بسیاری در این حوزه‌ها داریم و فكر می‌كنم كه به عنوان مهندس هم ممكن بود امروز روی همین حوزه‌ها كار كنم.

یادم می‌آید وقتی در دبیرستان میامی تحصیل می‌كردی این شانس را به دست آوردی كه در مراسم فارغ‌التحصیلی سخنرانی كنی و بخش زیادی از حرف‌هایت در مورد مهاجرت و سكونت در فضا بود. جمله پایانی سخنرانی را به یاد داری؟

بله: «فضا مرز نهایی است. آنجا می‌بینمتان.» از وقتی كه 5 ساله بودم عاشق فضا، موشك‌ها و موتور موشك‌ها بودم.

در مورد این موضوع بیشتر صحبت كنیم. بارها داستان سال 1969 را گفته‌ای كه شاهد ایستادن انسان روی ماه بودی. پدر همیشه جلوی تلویزیون روی زمین دراز می‌كشید و موقع فرود آمدن سفینه روی ماه هم در همین حالت بود كه تو به یاد داری.

بله. تو هیچ‌وقت نمی‌دانی كه كی اتفاق می‌افتد. اشتیاق‌های زندگی‌ات را انتخاب نمی‌كنی، آنها هستند كه تو را انتخاب می‌كنند. هیچ‌وقت نمی‌توانی بفهمی كه این اشتیاق چطور شكل گرفته است. اما فكر می‌‌كنم به نحوی در سنین پایین این اشتیاق در شما نقش می‌بندد و شما را هیجان‌زده می‌كند. وقتی كه در مورد چیزی هیجان‌زده می‌شوی بیشتر بهش توجه می‌كنی و در این چرخه این حس در تو بیشتر رشد می‌كند. برای من فضا این حكم را دارد شاید چون وقتی 5 ساله بودم صحنه پا گذاشتن نیل آرمسترانگ بر روی ماه را دیدم.

حالا كه حرف از فضا شد كمی هم در مورد پروژه بلو اورجین توضیح می‌دهی؟ هدف این پروژه چیست؟

چشم‌انداز بلو اورجین این است كه میلیون‌ها نفر در فضا كار و زندگی كنند. نكته كلیدی این چشم‌انداز این است كه هزینه دسترسی به فضا را به شدت كاهش دهیم. در حال حاضر سفر به فضا بسیار گران است و دلیل این گران بودن بسیار ساده است. ما قطعات سخت‌افزاری مورد استفاده در فضاپیماها را پس از هر بار استفاده دور می‌اندازیم. برای كم كردن هزینه‌ها به موشك‌ها و موتورهای فضاپیمای قابل استفاده مجدد نیازمندیم و این همان موضوعی است كه بلو اورجین رویش كار می‌كند. كاری كه ما انجام می‌دهیم مثل این است كه دنبال راهی می‌گردیم تا مطمئن شویم لازم نیست بعد از هر بار رفتن به تعطیلات هواپیماها را دور بیندازیم و بنابراین هزینه سفر كاهش پیدا می‌كند. این پروژه‌ای است كه ما در دست داریم و قطعا می‌توانیم به نتیجه برسیم، به نظرم كاری كه انجام می‌دهیم بسیار مهم است.

پدر با همان اشتیاق جلوی تلویزیون می‌نشست و تمامی اخبار و جلسات دادگاه پرونده واترگیت را دنبال می‌كردو فكر می‌كنی ممكن است كه این صحنه هم بر روی تصمیم تو برای خریدن روزنامه واشنگتن‌پست تاثیر گذاشته باشد؟

راستش فهمیدن اینكه این تاثیر پدر بوده یا نه خیلی سخت است. من واشنگتن پست را خریدم چون فكر می‌كنم كه موسسه مهمی است. زمان خرید پست به تیمم گفتم كه اینكه این موسسه در وضعیت مالی بسیار بدی قرار گرفته است تقصیر خودشان نیست. اینترنت واقعا جان روزنامه‌ها را گرفت. با خودم فكر كردم من هیچ‌وقت یك شركت با وضعیت بد اقتصادی كه مثلا خوراكی‌های میان‌‌وعده تولید می‌كند نمی‌خرم؛ اما واشنگتن پست یك موسسه واقعی است و فكر می‌كنم كه مهم است فرصتی دوباره داشته باشد. برای همین دست به این خرید زدم. من به صورت اتفاقی، دان گراهام را كه سال‌ها مالك این موسسه بود می‌شناختم و برای خرید مشكلی پیدا نكردم. اما اینكه تماشا كردن پدر در حال دنبال كردن اخبار واترگیت روی این تصمیم تاثیر داشته است یا نه؟ نمی‌دانم، شاید.

تو بارها در مورد ماجراجویی صحبت كرده‌ای و وقتی در این مورد حرف می‌زنی منظورت این است كه آدم باید خودش را در معرض چیزهای تازه قرار دهد و به آن حس كودكانه حیرت پایبند بماند. می‌دانم كه این موضوع برایت مهم است. این حس چه نقشی دركسب وكار تو بازی می‌كند؟

اگر بخواهید مخترعی از هر نوعی باشید مثلا مبدع یك شیوه جدید برای خدمات‌رسانی به مشتریان یا مخترع یك كالای جدید، باید این ویژگی را داشته باشید. جهان بسیار پیچیده است و برای موفقیت در كار باید در حوزه فعالیتتان متخصص باشید. حتی اگر تازه‌كار هم به شمار نمی‌روید باید بیاموزید و بیاموزید و بیاموزید. اینجا است كه مخترعان و نوآوران باید دو توانایی هم‌زمان را داشته باشند، یعنی از طرفی هم تعداد ساعت‌هایی كه برای احاطه بر یك موضوع باید مطالعه كنند و بیاموزند تكمیل شده باشد و در حوزه خودشان متخصص به شمار روند و در عین حال باید ذهن كنجكاو و تازه تازه‌كاران را حفظ كنند. داشتن هردوی این ویژگی‌ها كلید نو‌آوری است. فكر می‌كنم داشتن این دو مهارت یك موضوع خودخواسته است. همه ما درونمان این توانایی را داریم و فقط باید به صورت خودآگاه از آن استفاده كنیم. باید تصمیم بگیریم كه: من می‌خواهم یك متخصص باشم و می‌خواهم ذهنیت تازه‌كار خودم را هم حفظ كنم.

 

منبعاتاق بازرگانی و صنایع و معادن تهران
مطلب قبلیافت ۱۶درصدی سرمایه‌گذاری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌در دنیا
مطلب بعدیزخم ماندگار یک جنگ تجاری

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید