پدر کامیون سازی ایران چگونه کامیون ساز شد

اصغر قندچی در اوایل دهه 40 کارخانه ایران کاوه را برای تولید کامیون های ماک آمریکا در ایران راه اندازی کرد، کارخانه ای که بعد از انقلاب مصادره شد و هم اکنون به کارخانه سایپا دیزل تغییر کرده است.

خاطره ای از رضا نیازمند درباره راه اندازی خط تولید کامیون در ایران

سه روز از درگذشت اصغر قنچی پدر کامیون سازی ایران و موسس شرکت ایران کاوه که تولید کننده کامیون های ماک آمریکا در ایران بود، گذشت. مردی که از کارگری در گاراژ و از کودکی شروع کرد و در جوانی صاحب یکی از بزرگترین کارخانه های کشور شد، آن هم با پشتکار و سخت کوشی. در متن زیر خاطره راه اندازی کارخانه ایران کاوه و شروع تولید کامیون ماک را از زبان مرحوم رضا نیازمند معاون وزیر اقتصاد ایران در دهه 40 می خوانید که اصغر قندچی در واقع کشف او بوده است. رضا نیازمند حدود دو سال پیش در گذشت. او در گفت و گویی که اتاق تهران با او یک سال پیش از فوتش داشت این خاطره را تعریف کرده است.

یک روز در وزارتخانه بودم که خبر دادند یک آلمانی آمده و می خواهد من را ببیند. نماینده شرکت بنز بود. پذیرایی شد و چایی آوردند. گفت که آمده ام تا پروانه ساخت مرسدس را در ایران بگیرم. گفتم به به، مرسدس بهترین اتومبیل دنیاست، خب برنامه تان چیست؟ گفت برنامه چی؟ گفتم برنامه ساخت، بالاخره شما یک صندلی خودرو را می توانید اینجا بسازید، دستگیره را می توانید؟ بعد خب سال های بعد قطعات دیگری می سازید و مثلا 10 سال دیگر موتور خودرو را اینجا در ایران می سازید. با تعجب گفت تو به من می گویی ما یکی از قطعات مرسدس را اینجا بسازیم؟! گفتم، بله چرا که نه، در سیاست ما در وزارتخانه مونتاژ قدغن است. شما مگر پروانه ساخت نمی خواهید، یا اینکه دنبال مونتاژ هستید؟ نکند یک اتاق گنده را که حتی درها هم به آن چسبیده می آورید، موتور را می آورید و… بعد هم اینجا با شش تا پیچ هم هچیز را به هم وصل می کنید. اینکه تولید نیست. ما به دنبال تولید در ایران هستیم. بعد مرتیکه (با عصبانیت) برگشت به من گفت این سه تا خط جلوی مرسدس (درحالی که دستش را گرد کرده بود و منظورش آرم جلوی ماشین بود) را هم شما نمی توانید تا15سال دیگر اینجا بسازید. من هم به او گفتم خب اگر من تا 15 سال دیگر هم اینجا باشم به تو پروانه نمی دهم. خیلی عصبانی شد و از اتاق من رفت. چند روز بعد عالیخانی وزیر اقتصاد من را صدا کرد و گفت شاه از دستم عصبانی است. گفت شاه گفته مگر شما اتومبیلی بهتر از مرسدس بنز هم در جهان می شناسید؟ وقتی گفتم نه، گفت پس چرا به اینها پروانه نداده اید؟ میروی به رضا می گویی شش ماه وقت دارد، یا اتومبیل می سازد یا می رود که دیگر نبینمش. برای عالیخانی ماجرا را تعریف کردم و گفتم به شاه بگوید که اینها می خواستند اینجا مونتاژ کنند نه اینکه بسازند. ولی گفت که شاه خیلی عصبانی است و او جرئت گفتن ماجرا و دفاع از من را ندارد. شش ماه فرصت داشتم. به مهندس شهرزاد که مدیرکل من بود، گفتم یا باید اتومبیل بسازیم یا اینکه برویم.

گفتم برو بگرد بین این تعمیرگاه ها، اوراقچی ها ببین کسی هست قطعه ای، چیزی از اتومبیل، کامیون و… بسازد تا ما کمکش کنیم چیزهای دیگری هم بسازد. چند روز رفت و بعد آمد گفت بیا سوار شو برویم، آدمی را که می خواستیم پیدا کردم. رفتیم نزدیک میدان قزوین تو یک گاراژ بزرگ که برای تعمییر کامیون ماک بود و دیدم روی زمین کارگرها نشسته اند و با چیزهایی که در دست داشتند تق تق تق گلگیرها را صاف می کمند. صاحب گاراژ را صدا زدم و بعد اصغرآقای قندچی آمد. از همان لحظه اول از این مرد خوشم آمد. گفتم اصغرآقا ببینم شاهکارهایت چیست؟ اصغر هم نشان داد که گلگیر ساخته، یک چیز مچاله بهش داده بودند و از اول درستش کرده بود. بعد هم نشان داد که رادیاتور ماک ها را بزرگ کرده است. با خودم گفتم خب رادیاتور هم که می سازد این شد دو قطعه. گفتم دیگه چی بلدی بسازی؟ گفت می خواهم یک چیزی نشان شما بدهم که حظ کنید. گفتم برویم. رفتیم تو یک اتاق. در را که باز کردم دیدم یک اتاق کامیون ساخته است، گفت این اتاق را من ساخته ام. تعجب کردم و پرسیدم یعنی همه اش را خودت ساختی؟! گفت آره. درش را باز کردم و به هم زدم تا امتحانش کنم، پاپ صدا داد؛ حتی نرم تر از اتومبیل های فرنگی بود. قندچی برگ برنده ما بود. بهش گفتم اصغر فردا بیا وزار تخانه، می خواهم به تو جایزه بدهم و بعد هم خوشحال رفتیم وزار تخانه. به معاونم گفتم من بردم. فردا اصغر قندچی آمد پیش من و بهش پروانه دادم. چند ماه بعد اولین نمایشگاه تولیدات صنعتی و ساخت کشور بود، در همین محل نمایشگاه های بین المللی کنونی. به قندچی گفتم یک غرفه خوب و بزرگ بسازد و از فروغی که رئیس دانشکده هنرهای زیبا بود کمک بگیرد و یک کامیون را با یک جیپ که گفته بودم تولید کند در آن به نمایش بگذارد. زمان نمایشگاه که شد، شاه برای بازدید آمد. از قبل با عالیخانی برنامه ریزی کرده بودیم که قندچی وقتی شاه به غرفه او وارد می شود از تولیداتش بگوید. همین طور هم شد. اصغر آدم خیلی خوش مشربی بود. با ورود شاه شروع به توضیح کرد و چند دقیقه بعد دیدم که چای برای شاه آورده و مشغول توضیح است و شاه هم خیلی خوشحال و خندان گوش می کند. این طوری بود که ما برنده شدیم و شاه هم دیگر چیزی نگفت. نمایشگاه که تمام شد یادم نیست درست 15 روز گذشته بود یا یک ماه که جوانی آمد به دفترم و گفت که می خواهم اتومبیل بسازم. گفتم مگر تو چه کاره ای؟ گفت گاراژ دارم در مشهد و ماشین های تصادفی مچاله را بیاورید، ما مثل روز اول می کنیم. خوشحال شدم. اسمش را پرسیدم و گفت خیامی هستم. پرسیدم چقدر پول داری؟ گفت دو میلیون تومان. گفتم این کم است اما اگر حرف گوش کنید، کمک می کنم تا کارخانه راه بیندازید که همین هم شد. یکی از برادرها دائم می آمد دفترم و در نهایت هم کارخانه اتومبیل سواری درست شد و شاه آمد برای افتتاح. اینها دیگر واقعا کارخانه راه انداز ی کردند، ماشین آلات وارد کردند و… کارخانه ای که پیکان تولید کرد و ایران ناسیونال نامش بود.

منبعاتاق بازرگانی و صنایع و معادن تهران
مطلب قبلیدوست ندارم بیت‌کوینی باشم که در ایران متولد می‌شود
مطلب بعدیایران سیزدهمین تولیدکننده سیب زمینی در دنیا است

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید