سعید معیدفر از فقر، بحرانها و گسست اجتماعی میگوید
از آینده جامعه که میگوید افقهایی در جلوی چشم ترسیم میشوند؛ افقهایی تیره و تاریک؛ جنگ آینده جنگ گلادیاتورهاست؛ جامعه دیر یا زود شاهد شورش گرسنگان، بیسرپناهان، بیکاران و حذف شدگان خواهد بود. این را سعید معیدفر، جامعهشناس میگوید. او از اهمیت اخلاق اجتماعی میگوید؛ از اعتماد به جامعه و به نهادهای مدنی؛ دولت نباید مردم را از نهادهای مدنی بترساند.
گفت وگو از لیلا ابراهیمیان/ آینده نگر
اخیرا حمیدرضا امامقلیتبار، بازرس مجمع عالی نمایندگان کارگران کشور گفته خط فقر در جامعه برای خانوار ۴ نفره ۱۰میلیون تومان است؛ چقدر این آمار با وضعیت روز اقتصادی ایران و آمارهای رسمی منطبق است؟
من درباره تحلیل اقتصادی خط فقر نمیتوانم اظهارنظر کنم؛ اینکه الآن خط فقر براساس آنچه گفتهاند چقدر دقیق است و چه تبعات اقتصادیای دارد؛ ولی در همین فاصله زمانی یکساله، حس میکنم که چه ابعادی از تورم تمام وجوه زندگی مردم را در بر گرفته است.
در یک سال اخیر قیمت مسکن که همه میدانیم جزو ضروریترین نیازهاست، بیش از دو برابر شده، یا قیمت آن نسبت به 3 سال پیش 5، 6 برابر شده است. این یک نمونه مهم است و حالا باید ببینیم خانوادهای که جزو طبقات محروم جامعه است و قاعدتا مسکن ندارد چه باید بکند. بخش عمدهای از مردم جامعه ما اجارهنشین هستند، به ویژه جوانان و مزدبگیران؛ متناسب با افزایش قیمت مسکن اجارهبها هم سر به فلک گذاشته است. این نشان میدهد که آمار و ارقام اعلامشده خیلی هم دور از واقعیت نیست.
به نرخ افزایش تورم نگاه کنید؛ اگرچه دولت از تورم 22 درصدی حرف میزند ولی افزایش قیمت در مواد غذایی به صورت هفتگی رخ میدهد. از مواد پروتئینی تا حبوبات، قیمتها چند برابر شده است. اینها همه حاکی از یک وضعیت نابسامان اقتصادی است؛ بسیاری از خانوارها امروز در سبد کالاهای مصرفی خود بسیاری از مواد را حذف کردهاند. شرایط اقتصادی حتی طبقه متوسط ما را که یک حقوق ثابتی دارد، درنوردیده و به طبقات متوسط به بالا هم رسیده است.
اما در بعد اجتماعی باید بگویم در تمام جوامع بدون استثنا مسئله فقر و نابرابری وجود دارد. فرقی نمیکند، چه در گذشته، چه حال، چه در بعد مکانی و چه بعد زمانی، ما کمتر جامعهای را میتوانیم سراغ بگیریم که در آن فقر و نابرابری وجود نداشته باشد. اما آنچه مسلم است، این است که میزان این فقر و نابرابری بسیار تعیینکننده است. کشورهایی مثل کشورهای اسکاندیناوی هستند که در آنها سیاستهای عدالتطلبانه وجود دارد و میزان فقر یا نابرابری بسیار پایین است و افراد جامعه در سطوح مختلف میتوانند نیازهای اولیه مثل غذا، لباس، سرپناه، بهداشت و درمان و شغل را داشته باشند.
در کنار آن احتمالا برخورداری از آموزش و نیاز به ازدواج در سنین خاص، مطرح است. اینها مجموعه نیازهای بقا هستند؛ یعنی آنچه که شرط اولیه زندگی است. در بسیاری از کشورها قطعا نابرابریها و تأمین این حد از بقا را به نحو مطلوب نداریم. در برخی از کشورها مثل کشورهای اسکاندیناوی که اشاره کردم، حد بقا قابل قبول است و در خیلی از کشورها از جمله کشور ما واقعا فاجعه است؛ یعنی شرایط بسیار دشوار شده و هر روز دشوارتر میشود.
حد بقا در چه بعد از فقر قابل مشاهد است؟
درباره مسئله فقر ما یک فقر نسبی داریم و یک فقر مطلق، آنچه که به عنوان حد بقا اشاره کردم، فقر مطلق است؛ یعنی اگر فرد نتواند حداقل کالری، لباس مناسب، سرپناه، بهداشت و درمان و شغل را تأمین کند، زیر خط فقر مطلق است. در بحث فقر نسبی در جوامعی که نابرابری اقتصادی زیاد است، فاصله استاندارد بقا متفاوت و ناموزون میشود.
ممکن است که مناطقی در دنیا داشته باشیم که درگیر فقر مطلق هستند، مثل خیلی از کشورهای آفریقایی که حداقل نیازها را نتوانند تأمین کنند؛ در آنجا میزان مرگ و میر کودکان و سوءتغذیه بسیار بالا است؛ اما شاید در این مناطق مسئله فقر به دلیل عمومیت داشتن، خیلی احساس نشود؛ ولی در جوامعی مثل جامعه ما نابرابریها بسیار زیاد است و عدهای هستند که از استانداردها و معیار بسیار بالای زندگی برخوردارند و ما رژه ثروت را در آن میبینیم. به طور مثال بالاترین مدلهای روز اتومبیل یا خانههای آنچنانی و از آن طرف حلبیآبادها و مکانهای بسیار تنزلیافته از استاندارد زندگی یا تغذیه و یا بهداشت و درمان میبینیم.
اینها در شهری مثل کلانشهر تهران یا کلانشهرهای دیگر به خوبی محسوس است؛ یعنی اینجا فقر که همان فقر نسبی است، خیلی خیلی بروز و ظهور دارد و احساس فقر خیلی شدید در چنین جوامعی وجود دارد. در جوامع اول که به آن اشاره کردم، احساس فقر ممکن است خیلی غلبه نداشته باشد؛ اگرچه سوءتغذیه و وضعیت ناجوری وجود دارد. این نکته را از این جهت میگویم که گاهی اوقات عدهای وضعیت امروز ما را با برخی از کشورهای دیگر مقایسه میکنند.
به طور مثال هند یا آفریقا را میبینند و میگویند که در کشور ما وضع مناسبتر است؛ ولی مسئله مهم آن است که در کشور ما آنقدر نابرابری زیاد است، آنقدر معیارهای بقا متفاوت است که احساس فقر به شدت بالا است و هر روز هم بیشتر میشود؛ یعنی در کنار از بین رفتن حداقلهای زندگی برای اقشار زیادی از مردم، میبینید که چه پولهایی خرج میشود.
فقر و بازتوزیع فقر محصول کدام ساختار سیاسی و اقتصادی است؟
در کشورهایی که اقتصاد عموما در دست عامه مردم یا بخش غیر دولتی است، میتوانیم بگوییم که فقر ناشی از شرایط عمومی است که در جامعه وجود دارد یا شاید بگوییم که ناشی از آموزش یا فقدان نیروی انسانی ماهر یا عوامل دیگری از این نوع است؛ اما در ایران بخش عمده اقتصاد دولتی در اختیار شبه دولتیها است. در کشوری که عملا رانتهای اقتصادی به طور جدی باعث تغییرات و تحولات عظیم اقتصادی میشود، فقر بیشتر محصول ساختار سیاسی است تا ساختار اقتصادی.
به طور مثال تصمیم یکباره درباره نرخ ارز سبب میشود که میلیاردها دلار به جیب یک عده برود و تورم و پایه پولی وحشتناکی به جامعه و عموم مردم تحمیل شود؛ بنابراین عملا سیاستگذاریهای دولتی نقش بسیار عمدهای در فلاکت اقتصادی دارند. اینکه اشاره میکنید باید از کجا این مسئله را ریشهیابی کرد، عموما در ساختار سیاسی جامعه است؛ البته نکته دیگری هم در حوزه اجتماعی فقر وجود دارد.
یعنی مبانی اخلاقی و ارزشی جوامع در مشکلات اقتصادی نقش دارند؟
دقیقا! بیتردید چنین وضعیت و تاثیرگذاری وجود دارد؛ به طور مثال در کشوری که در آن جامعه از موقعیت منسجم و پایدار فروکاسته شده است و بسیاری از نهادهای اجتماعی کارکردهای خود را آن گونه که باید، ندارند، بدون شک اساسا نظام اقتصادی هم نظام مطلوبی نخواهد بود و عملا نوعی بههمریختگی و بیسامانی در حوزه رفتار و کنشهای اقتصادی هم به وجود میآید و مشکلات از آن بروز میکند.
تردیدی نیست که ما باورها، معیارهای اخلاقی، ارزشها و اعتقاداتی داریم که قاعدتا در وضعیت فعلی فلاکت اقتصادی ما بیتأثیر نیستند. تصوری که همین امروز وجود دارد مبنی بر اینکه هرچه کالاها گرانتر میشود، تقاضا برای آن بیشتر میشود. در همه جای دنیا وقتی کالاییگران میشود، معمولا تقاضا برای آن کم میشود تا به تدریج تعادلی بین عرضه و تقاضا ایجاد شود؛ اما در کشور ما قیمت اتومبیل بالا میرود و صفهای طولانی برای خرید آن شکل میگیرد و این اتفاق دائم قیمتها را بالا میبرد و تورم را افزایش میدهد؛ لذا این یک الگوی ارزشی فکری است که قطعا میتواند روی ایجاد تورم و شرایط ناسالم اقتصادی مؤثر باشد.
اگر خوب بنگریم بخشی از این رفتار یا ارزشهای اجتماعی ناشی از احساس بیثباتی و یا فقر اعتماد اجتماعی یا کاهش سرمایههای اجتماعی در جامعه است.
در چنین شرایطی نحوه تعامل مردم و حکمرانها را چگونه ارزیابی میکنید؟
وقتی در جامعهای قرار بگیرید که به لحاظ مشکلات سیاسی- اجتماعی چنان بیثبات شود که در آن میزان اعتماد افراد به هم کاهش یابد و انسجامی که درون جامعه در شرایط سخت میتواند به انسانها کمک کند و راهنمای آنها باشد، سست شده و از بین رفته باشد و نهاد سیاست یا دولت نقش مؤثری در این تنزل اعتماد اجتماعی و کاهش سرمایههای اجتماعی داشته باشد، شرایط دشوار میشود.
دولت یا حکومت ما نقش عمدهای در بیاعتمادی داشته است، مثلا ترساندن آدمها از هم و واهمه از اینکه نهادهای اجتماعی و مدنی قوی وجود داشته باشد؛ به همین دلیل دائم تفرقهافکنی و دائم تشتت، دائم نگرانی از یکدیگر، ایجاد میکند؛ بنابراین چنین وضعیتی باعث میشود که هرکس تنها به فکر خود باشد و افراد در یک رقابت کشنده بر سر تصاحب امکانات و موقعیتها باشند چون نگران هستند از آینده، نگرانند از اینکه در یک وضعیت خطرناک قرار بگیرند؛ در نتیجه میبینیم که عملا نگرانی باعث ایجاد نوعی از کنشها یا رفتارهایی میشود که دامن میزند به بیثباتی اقتصادی و تورم و مشکلات دیگر و افزایش فقر و نابرابری.
برخی در تحلیلهای خود کرونا را به عنوان عامل تعیینکننده در نظر میگیرند؛ در شش ماه اخیر چه بر سر جامعه ایرانی آمده است؟
هر روز که جلوتر میآییم مسئلهای مهم که اتفاق افتاده و شرایط را بدتر کرده، همان نیروهای گسیختگی است. من بارها درباره این مسئله توضیح دادهام. در یک جامعه برای تعادل خردهنظامها، اعم از نظام اقتصادی، نظام اجتماعی، نظام سیاسی و نظام فرهنگی، عملا باید نیروهای پیوستگی و همبستگی تعیین کننده باشند؛ یعنی وقتی که در هر نظامی یک نوع یکپارچگی، همبستگی، یک نوع انسجام و پیوستگی وجود داشته باشد و ارکان مختلف آن با هم همکاری و تعامل داشته باشند، یکدیگر را تأیید کنند و کنش آنها در راستای کنش یکدیگر قرار بگیرد، از آن به عنوان نیروهای همبستگی و انسجام یاد میکنیم که میتواند جامعه را در یک وضعیت متعادل نگه دارد و تمام خردهنظامهای آن بتوانند به خوبی عمل کنند و مشکلات در تمام حوزهها در حداقل قرار بگیرد، ولی وقتی در یک جامعه متأسفانه نیروهای گسیختگی فعال میشوند؛ انشقاق، تضاد، تقابل، درگیری نزاع، خشونت و طرد مبنای کنشها میشود.
امروز هرچه که پیش میآییم، میزان این تنشها افزایش پیدا کرده است. اگر ما یک سال به عقب برگردیم، به نظر میرسد که نزدیکی بین مردم و حاکمیت، بیشتر بوده است اما هرچه پیشتر آمدیم، وضعیت بدتر شده است.
اگر مسیر را نگاه کنید، میبینید طی چند دهه گذشته هرچه پیشتر آمدیم، تعداد بیشتری از مردم به صورت عموم و مردم به صورت خواص از همکاری با یکدیگر کنار کشیده اند و عملا رویارویی با یکدیگر را انتخاب کردهاند. اخیرا در گفتوگویی شنیدم که 15 میلیون پرونده قضایی وجود دارد که یکی از مطلعان اشاره کرد 15 میلیون نیست، 18 میلیون پرونده قضایی داریم؛ یعنی هرچه پیشتر آمدیم، پروندههای قضایی و میزان تنش در روابط اجتماعی افزایشیافته است.
بخشی از این تنش هم در رابطه میان دولت و ملت و تنش میان حاکمیت و مردم است؛ بنابراین به میزانی که این تنشها افزایش مییابند، شرایط را بحرانیتر و افراد را نگرانتر میکند، هجوم به سمت بازارها و ایجاد تورم زیاد میشود که البته بخشی از آن هم از طرف حاکمیت برای حل مسئله ایجاد میشود و اینها یکدیگر را تشدید میکنند. به طور مثال حاکمیت به دلیل مشکلاتی که دارد میخواهد تأمین مالی کند؛ بنابراین قیمتها را افزایش میدهد.
در نتیجه افزایش قیمتها بیاعتمادی در جامعه شدت مییابد و کنش دولت برجسته میشود و عملا او هم به تشدید وضعیت موجود کمک میکند؛ یعنی هجوم به سمت بازارها و خرید زیاد میشود، به ویژه از سوی کسانی که منابع مالی بیشتری دارند؛ بنابراین فقر و نابرابری محصول چنین وضعیتی نیز هست.
در ایجاد این گسیختگی، سهم فقر چقدر است؟
ما در جامعهشناسی و تحلیلهای مربوط به آن، اگرچه حوزه کنشهای اقتصادی را پایینترین یا به عبارتی عینیترین بخش یک جامعه در نظر میگیریم، اما تصور بر این است که این کنشها تحت تأثیر یک سری هنجارها و ارزشها و سیاستگذاریها است. معمولا کنشهای اقتصادی تحت تأثیر سیاستگذاریهای حاکمیت است؛ یعنی وقتی یک برنامه توسعه ناموزون و یا یک بیبرنامگی در حوزه اقتصاد داشته باشیم و یا به طور مثال حاکمیت به جای حل مسئله مردم عمدتا موقعیتی فراهم میآورد برای تمتع پستها و شئونی که برای اداره جامعه در نظر میگیرد. امروزه حاکمیت برای حل مسئله مردم یا سیاستگذاری برای حل مسائل مردم طرحی در نظر نگرفته است. هرچه آمدیم جلوتر، حاکمیت و پستهای آن عملا فرصتهایی برای تطمیع عده خاصی است.
در جامعه سیاستگذاریهای حاکمیت و دولت اساسا سیاستهای ضد توسعه، سیاستهای ایدئولوژیک رو به بیرون، نه به درون است. در جامعه ارزشهای اجتماعی موید توسعه وجود ندارد. به عبارت دیگر جامعه در وضعیتی است که اساسا حیات اجتماعی در وضعیت بلاتکلیف و بیجانی قرار گرفته است و به جای زندگی اجتماعی بیشتر یک زندگی فردی ارجحیت دارد و افراد جامعه به جای همکاری در جهت رشد و توسعه جامعه، در جهت رقابت کشنده با یکدیگر برای کسب منافع حرکت می کنند.
در چنین جامعهای هنجارهای اجتماعی و اخلاقیات تنزل می یابد و مقررات یا تعطیل میشود یا در جهت منافع این و آن قرار میگیرد؛ یعنی نمیتواند یک نوع انتظام بین رفتارها و کنشهای اجتماعی ایجاد کند و جامعه درگیر خشونت، آسیبهای اجتماعی و کجرویها میشود؛ قطعا در چنین جامعهای ناامنی در عرصههای مختلف ایجاد میشود؛ بنابراین کنشهای اقتصادی امروز عملا تحت تأثیر سه وضعیت بسیار گسیخته و شرایط بسیار خطرناکی قرار گرفتهاند.
این سه عامل کداماند؟
سوءمدیریت، فساد و سیاستگذاریهای ضد توسعهای؛ اخلاقیات منحط و فردگرایی افراطی که ناشی از بیاعتمادی و سقوط سرمایههای اجتماعی در جامعه است؛ و سقوط هنجارها یا بیهنجاری. به عبارتی سوءاستفاده از مقررات و قوانین در جهت منافع این و آن، همانند آنچه اکنون در جریان است و ما میبینیم. متأسفانه شما امروز به راحتی میتوانید قانون را بخرید، با رشوه دادن یا شیرینی دادن، هرجا که بروید این مسئله به صورت یک قاعده وجود دارد؛ در نتیجه به این وسیله عملا قوانین و مقررات تعطیل شده است؛ بنابراین در چنین شرایطی که ناامنی هم رواج پیدا کرده، مشخص است که کنشهای اقتصادی هر روز به سمت ایجاد تورم سنگینتر، فقر وسیعتر، نابرابری شدیدتر حرکت میکند.
بنابراین ما به راحتی میتوانیم بگوییم که فقر و نابرابری مولود یک جامعه گسیخته است که در عرصههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دچار بحرانهای شدید شده است و این بحرانها امروز عملا موجب فلاکت بیشتر اقتصادی شده است. لذا پایههای اصلی اقتصاد جای دیگری است. برخی معتقدند که ما میتوانیم اقتصاد را مدیریت کنیم؛ ولی واقعا جامعهای که فاقد هنجارهای باثبات و مستحکم باشد، فاقد مدیریت کلان مبتنی بر توسعه، رشد و دانش باشد، فاقد اخلاقیات و اعتماد و سرمایههای اجتماعی باشد، اقتصاد در آن ویران است و اساسا نمیتوان ازآن انتظار معجزه داشت. گاهی میگویند که رئیس بانک مرکزی را عوض کنیم یا رئیس نهادهای اقتصادی را تغییر بدهیم، میتوانیم مشکلات را حل کنیم که به عقیده من یک خیال واهی است.
در این شرایط وضعیت طبقه کارگر و طبقه فرودستان چگونه خواهد شد؛ ممکن است چه رفتارهایی از خود نشان دهند؟
من در آبان سال 98، وقتی اعتراضهایی در حاشیه شهری اتفاق افتاد، گفتم کسانیاند که اساسا حداقلهای بقا را از دست میدهند و در صدر آنها کسانی هستند که فاقد شغلاند و در مرحله بعد کسانی که ممکن است شاغل هم باشند مثل کارگران که بخش عظیمی از آنها در فقر مطلق به سر میبرند و این فقر مصیبتهای زیادی را برای آنان و خانوادهشان ایجاد کرده است.
اینها قبلا هم موقعیت مناسبی نداشتند و بیشتر در حاشیه شهرها یا موقعیتهای تنزلیافته سرپناه، بهداشت و درمان و امنیت قرار گرفته بودند و آسیبهای اجتماعی شدیدی آنها را تهدید میکرد؛ اما سختتر شدن شرایط اقتصادی خصوصا در یک سال اخیر شدت چندبرابری گرفته است؛ بنابراین دیر یا زود ما شاهد شورشهای گرسنگان، بیسرپناهان، بیکاران و حذفشدگان خواهیم بود، کسانی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند. به طور مثال وقتی پدری به دلیل شرایط فرزندش خود را میکشد یا خانوادهای متلاشی میشود به این دلیل که نانآور خانواده نمیتواند نیازهای اولیه خانواده را تأمین کند،
نتیجه مستقیم آن بر اساس پیشبینی برخی ممکن است گسترش فحشا و ناهنجاریها و آسیبهای اجتماعی باشد. بیخانمانی، بیسرپناهی افزایش یابد، کمکم با خشونتهای شدید روبهرو شویم و این نیروها در فاز بعدی میتواند تبدیل به شورشهای غیر مترقبه بزرگِ حاشیه شهری شود. حتی ممکن است که برخی از اینها در داخل شهر باشند؛ ولی در موقعیتهای بسیار تنزلیافته باشند. اینها وقتی دیگر چیزی برای از دست دادن نداشته باشند و یک زندگی بسیار پست و حقیری داشته باشند که در شأن و جایگاهشان نیست، ممکن است آماده باشند برای اینکه دست به هر فعلی بزنند، دست به هر نوع کنشی بزنند.
این کنشها البته قطعا وضعیت جامعه را وخیمتر خواهد کرد. این شورشها شرایط جامعه را بحرانیتر خواهد کرد، کما اینکه پیشبینی من این بود که بعد از آبان سال 98 شرایط وخیمتر و بحرانیتر خواهد شد و همین گونه هم شده است. اگر باز هم این وضعیت ادامه یابد و منجر به به هم ریختگی و بیسامانی و شورش شود، باز وضعیت جامعه وخیمتر میشود؛ بنابراین پیش بینی من این است که ما داریم کشیده میشویم به مرکز یک پرتگاه هولناک و هر روز هم سرعتمان بیشتر میشود.
هیچ نوع آینده مناسبی هم برای خروج از این وضعیت نمیتوانم ارزیابی کنم چون با مطالعه تمام پارامترهای اجتماعی و فرهنگی و حتی اقتصادی و سیاسی میبینم که افقهای تحول و تغییر کور است و در آینده آسیبهای اجتماعی ما به شدت افزایش پیدا میکند. نابرابریها که موجب بروز خشونتها، انواع فسادها و تباهیهای بیشتر است، گسترش مییابد و مجموعه اینها نشان میدهد که حال جامعه خوب نیست و در عین حال هیچ افقی هم برای خروج از این وضعیت ندارد.
ناآرامیها را بیشتر با علت اقتصادی و سویه سیاسی تحلیل میکنند، در حالی که به نظر میرسد باید به عوامل دیگری مثل تحقیر اجتماعی و عوامل فرهنگی توجه شود. به نظر شما چه عواملی ممکن است در آینده در گستردهتر شدن نارضایتی کارگران اثرگذار باشد؟
وقتی وضعیت مادی جامعه خراب میشود و فقر، نابرابری، تورم و بیکاری شدت پیدا میکند تا حدی که اغلب افراد فاقد استانداردهای اولیه زیست سالم یا معیار میشوند، قطع مسلم قبل از آن در حوزههای دیگر است که انحطاط اتفاق افتاده است؛ یعنی ما سالها قبل از این شاهد زوال اجتماعی رو به افزایش بودیم.
آنچه جامعهشناسان بارها از آن تحت عنوان فروپاشی اجتماعی یاد کردهاند و انتظار داشتند که این فروپاشی اتفاق بیفتد، به اعتقاد بنده این فروپاشی سالها است که رخ داده و این گونه نیست که بعدا چنین شود؛ یعنی ما واقعا شاهد زوال اخلاقی و کاهش عظیم سرمایههای اجتماعی و اعتماد در جامعه هستیم. پیشتر از اینها متأسفانه حاکمیت مجال برای توسعه اجتماعی و فعالیت نهادهای اجتماعی و مشارکت مدنی و مجال برای اینکه نهادهای اجتماعی همه بتوانند در جایگاه خود قرار گیرند و موجب انسجام اجتماعی و تحرک اجتماعی شوند نداده است و فقدان این وضعیت امروز ما را به این جا کشانده است.
اگر ما امروز یک نظام اقتصادی ناکارآمد داریم که هرقدر هم در آن دخالت شود قابل حل نیست و به اعتقاد من اگر بهترین برنامهریزان، مدیران و تئوریسینهای اقتصادی دنیا را بیاورید و بگویید این مسائل را حل کنند و نخواهند توانست، به این دلیل است که پیشتر از اینها ما سقوط اخلاقی داشتیم و پیشتر از این جامعه ما از جامعه بودن ساقط شده است.
یعنی مشکلات آینده به دلیل نیروی اجتماعی نخواهد بود بلکه باید از نیرو یا مقاومت فردی حرف زد؟
بله، به بیان دیگر نیروهای اصلی که در کشور ما به جریان افتادهاند، نیروهای اجتماعی نیستند بلکه نیروهای فردی هستند؛ به عبارتی جنگ گلادیاتورها است؛ یعنی ما در فضایی قرار گرفتیم که آدمها در جنگ ناتمام با یکدیگر قرار گرفتهاند، به جای اینکه نسبت به هم مفاهمه داشته باشند و بتوانند با همکاری هم نهادها را تقویت کنند، زمینههای تربیتی را افزایش دهند و در نتیجه ما نسلهایی داشته باشیم که بتوانند یک زندگی اجتماعی استاندارد و مبتنی بر انسجام و همبستگی و مشارکت داشته باشند، ما وارد فضایی شدیم که حتی در فضای مجازی مشاهده میکنیم که هتک حیثیت از یکدیگر و بیحرمتی نسبت به هم به شدت افزایشیافته است.
اطلاع دارم که در برخی از مجتمعهای مسکونی بین ساکنان جنگ است، یکدیگر را تخریب میکنند. متأسفانه امروز اخلاقیات در جامعه ما سقوط کرده، ارزشهای اجتماعی به انحطاط کشیده شده، همکاریهای اجتماعی از بین رفته است و نزاع و درگیری در میان افراد در تمام زمینهها افزایشیافته است. اینها در حقیقت پیشزمینه وقوع چنین فاجعه اقتصادی است. جامعهای که قوانین آن به راحتی دور زده میشود. به طور مثال در قانون اساسی ما آمده است که نباید برای گرفتن اقرار از شکنجه استفاده کرد؛ اما هر روز نمونههایی از این قضیه میبینیم که اتفاق میافتد یا اقرارهایی که در تلویزیون پخش میشود؛ یعنی عملا خود واضعان و ضابطان قانونی درگیر تخلف هستند.
الآن میبینید که در مجلس چه اتفاقاتی میافتد. ما رفتار نمایندگان را میبینیم که چگونه از موقعیت و قدرت قانونگذاری خود سوءاستفاده میکنند. ملاحظه میکنیم کسانی را که در صدر قانونگذاری یا قضایی کشور هستند چه پروندههای فساد و مسائل دیگری دارند. بازخورد اینها برمیگردد و آثار عمیق خود را بر زندگی مادی جامعه میگذارد. همان طور که اشاره کردم، مسئله سوءمدیریت، فساد و ناکارآمدی همگی عواملی هستند که وضعیت اقتصادی بد امروز را شکل دادند؛ به عبارت دیگر بخش مادی زندگی ما عمدتا تحت تأثیر شرایط قبلی ما است.
تبعات این ضعیت چه خواهد بود؟
انسانها به چه علت دور هم جمع شده و زندگی اجتماعی را تشکیل دادهاند؟ به این دلیل که میدانستند با تعامل با یکدیگر میتوانند نسبت به بقیه موجودات عالم زندگی مناسبتری داشته باشند و این اتفاق افتاده است؛ یعنی اگر در میان حیوانات دیگر این فرصت وجود نداشته، ما میبینیم که هیچ تحولی در زندگی اینها ایجاد نشده است؛ اما انسانها به این دلیل امروز در چنین جایگاه علمی، معرفتی، فکری، اجتماعی، اخلاقی و توسعهای قرار گرفتهاند که با هم تعامل و همکاری داشتند و توانستهاند یک زندگی اجتماعی سالمی را ایجاد کنند؛ حال از یک نهاد کوچک خانواده بگیرید تا نهادهای بزرگتر در سطح یک کشور یا جامعه جهانی.
وقتی این امر دچار نقص میشود؛ یعنی وقتی زمینه تعاملات اجتماعی از بین میرود و زندگی اجتماعی سقوط می کند، اخلاقیات که پایه اصلی بقای جامعه است منهدم میشود، هنجارها که میتواند مقوم جامعه باشد به انحطاط کشیده میشود، طبیعی است که در چنین جامعهای میبینید که وضعیت مادی هم بدتر و بدتر میشود و حتی نسبت به سایر موجودات که میتوانند به صورت فردی زندگی خود را اداره کنند، ما در شرایطی قرار میگیریم که کشور حتی در حد حیوانات هم قادر به تأمین نیازهای اولیه و بقای اعضای خود نیست. اینجاست که روحیه فردگرایی افراطی در جامعه رواج مییابد و افراد گرگ یکدیگر میشوند. چنین وضعیتی یعنی سقوط زیست انسانی نازلتر از زیست حیوانی.
مجله خبری ایکسب، بازتاب اخبار و گزارشهای صنعت و اقتصاد ایران و جهان