گزارشی از دلنگرانی‌ ایرانیان: در انتظار فرداییم

پاییز ٩۶ دهمین سالی بود که چشم‌ها به آسمان فریدون‌کنار دوخته شد تا خبری از «امید» برسد. انتظار از آبان تا آذر کش آمد و سرانجام در روزهایی که خبرگزاری‌ها تیتر «بی‌خبری از درنای سیبری» می‌زدند، سروکله امیدِ در خطر انقراض پیدا شد. بهار ٩٧ هم با انتظار شروع شد، چشم‌ها به جای آسمان دوخته شد به خبرها و با گذشت چهار ماه از سال همچنان به خبرها مانده است.
خبرهای بد یک به یک و دسته به دسته از راه می‌رسند؛ قیمت دلار، قیمت سکه، وضعیت آب، وضعیت مسکن، وضعیت بازار، وضعیت زندگی. هر بار و با هر خبر انگار تعداد کسانی که می‌خواهند همچنان در دسته امیدواران بمانند کم می‌شود. صحبت از ناامیدی زیاد شده و این گزارش در پی کسانی است که همچنان تلاش دارند خودشان را از یأس دور نگه دارند. کارگر، معلم، پزشک، دانشجو کشاورز و… از سیرجان و اهواز گرفته تا مشهد و ایلام از امیدهای کم‌رنگ و پررنگ‌شان به «اعتماد» گفته‌اند. امید آنها درنا نیست اما برای بعضی‌هاشان در خطر انقراض است.
تاریخ بهترین مُسکن است

یاسمن، دانشجوی رزیدنتی سال آخر روانپزشکی، ساکن اهواز

«از بین رفتن اعتماد از مشکلات مالی هم فراتر می‌رود.» یاسمن ٣٣ ساله است و برای او و همکارانش مساله اصلی نه از زمان تشدید تحریم‌ها که به قول خودش از آغاز طرح تحول سلامت شروع شده و دلیل اصلی‌اش «سرخوردگی» است که بعد از ١١ سال درس خواندن اجازه مطب زدن ندارند و باید در درمانگاه‌ها کاری برای خودشان دست‌وپا کنند: «مساله مالی ما فقط محدود به این مدت نیست، من از سال قبل کارانه نگرفته‌ام و حالا هم اوضاع جوری شده که اگر به موقع حقوق بگیریم تعجب می‌کنیم. پزشک که نتواند پولش را بگیرد دست و دلش هم به کار نمی‌رود و این به ضرر بیماران و مراجعان تمام می‌شود.» جدا از وضعیت کاری اما فکر می‌کند که در این مدت که خبرهای بد بیش از هر زمان دیگری منتشر می‌شوند اعتماد و امید مردم هم تا حدودی رنگ باخته است و این بی‌رنگ شدن روی کیفیت کار و زندگی همه اثر گذاشته است. در میان خبرهای بد و در وضعیتی که ثبات زندگی خیلی‌ها با بی‌ثباتی ارز و طلا و قیمت‌ها به هم ریخته است. روانپزشک اهواز می‌گوید که برای خودش مکانیسم‌های دفاعی دارد که باعث می‌شود در چنین وضعیتی هم بتواند ذخیره‌ای از خوش‌بینی در دلش نگه دارد: «نمی‌دانم این خوش‌بینی است یا نه اما به نظرم مرور تاریخ یکی از مُسکن‌ها و راه‌حل‌های خیلی خوب برای امیدوار ماندن است و برای همین است که من با مرور حوادث تاریخی و با خواندن کتاب و تماشای فیلم فکر می‌کنم که در سختی‌ها باید قوی بمانیم چون اوضاع هیچ‌وقت یکسان نمی‌ماند. با خودم فکر می‌کنم این هم می‌گذرد. آدم را امید زنده نگه می‌دارد.»

در تنهایی خودت که به خبرها فکر می‌کنی به سرت می‌زند نکند فردا بچه‌هام از گشنگی بمیرند! اما من می‌روم بیرون که خودم ببینم چه خبر است، به نظرم واقعیت به آن بدی که در خبرها می‌گویند نیست

بنده خدا باید امید داشته باشد

اکبر، بازنشسته اداره کار و مشاور املاک، ساکن اصفهان

«اینها همه‌اش حباب است، این‌طور نمی‌ماند.» اکبر ٧٠ ساله است و آنقدری تجربه پشت سر گذاشته که نگذارد با بالا و پایین شدن اوضاع اقتصاد و سیاست و وضعیت اجتماعی حال و احوال خودش هم دگرگون شود. پسرش صاحب بنگاه مشاوره املاک در اصفهان است و خودش هم بعد از بازنشستگی در آنجا کار می‌کند: «قبل از انقلاب سه جا کار می‌کردم و باز هم گشنه بودم، الان که از آن موقع بدتر نیست به شرط اینکه آدم قانع باشد. باید به حرف رهبری گوش بدهیم و دولت هم به فکر مردم باشد.» رزمنده در جنگ ایران و عراق حالا به قول خودش دیگر بیشتر از آنچه برای کشور انجام داده از دستش برنمی‌آید و نوبت جوان‌ها است که کار را جلو ببرند: «من ٧٠ ساله‌ام دیگر از من گذشته که بخواهم کار بیشتری بکنم اما جوان‌ها باید پشتکار داشته باشند و کار کنند تا اوضاع بهتر شود.» مرد اصفهانی امیدوار است؟ «بله که امیدوارم، همه این اتفاقات اقتصادی که افتاده حباب است، یک سری پول‌دار دور هم جمع شده‌اند و اوضاع را به‌هم ریخته‌اند؛ یک روز سکه است، یک روز موبایل و فردا یک چیز دیگر اما همه اینها به مرور زمان درست می‌شود. بنده خدا باید امید داشته باشد.»

حق ملت ما این نیست

لیلا، معلم، ساکن گیلان

مردم خیلی وعده شنیده‌اند، دروغ شنیده‌اند و انگار خودشان هم به دروغ گفتن عادت کرده‌اند. این مردم دیگر مثل قبل نیستند، زمان می‌برد تا بعضی از عادت‌ها درست شوند.» خانم معلم می‌گوید که قبلا آدم امیدواری بوده اما حالا دیگر چندان هم از این امیدواری مطمئن نیست. صدایش از پشت تلفن می‌آید که دارد از پسرش می‌پرسد که می‌خواهد چیزی به حرف‌هایی که زده اضافه کند یا نه، صدای مرد جوان از آن طرف خط شنیده می‌شود: «بگو حق ملت ما این نیست.» مادرش تکرار می‌کند: «می‌گوید حق ملت ما این نیست

«انگار در وضعیت فوق‌العاده هستیم، باید زندگی‌مان را حفظ کنیم تا ببینیم چه می‌شود.» معلم ۴٩ ساله گیلانی اول از هر چیز از وضعیت پسرش شروع می‌کند: «پسرم مهندس است و در شهرک صنعتی کار می‌کند. خیلی از همکارانش را اخراج کرده‌اند و وضعیت خودش هم مشخص نیست.» بعد از دلهره کار پسرش می‌رسد به گرانی‌ها و قیمت‌هایی که جلوی چشمش بالا می‌روند: «قبلا با ۵٠ هزار تومان از سوپرمارکت کلی وسیله می‌خریدیم حالا باید دو برابرش را بدهیم. این گرانی را دیگر همه مردم حس کرده‌اند، جوری شده که باید سراغ چیزهای ضروری زندگی برویم و فکر خرید باقی چیزها را از سرمان بیرون کنیم. خدا نکند کسی بیمار خاص داشته باشد که نیازش به دارو و آمپول خارجی بیفتد.» لیلا، دانشجوی زمان جنگ بوده و آنچه از گذشته به یاد دارد هیچ شباهتی به حال حاضر ندارد: «مردم خیلی وعده شنیده‌اند، دروغ شنیده‌اند و انگار خودشان هم به دروغ گفتن عادت کرده‌اند. این مردم دیگر مثل قبل نیستند، زمان می‌برد تا بعضی از عادت‌ها درست شوند.» خانم معلم می‌گوید که قبلا آدم امیدواری بوده اما حالا دیگر چندان هم از این امیدواری مطمئن نیست. صدایش از پشت تلفن می‌آید که دارد از پسرش می‌پرسد که می‌خواهد چیزی به حرف‌هایی که زده اضافه کند یا نه، صدای مرد جوان از آن طرف خط شنیده می‌شود: «بگو حق ملت ما این نیست.» مادرش تکرار می‌کند: «می‌گوید حق ملت ما این نیست.»

فضا سنگین است

سهیل، باغ‌دار، ساکن سیرجان

«بیشتر از ٢٠ کارگر دارند از اینجا نان می‌خورند و به همه‌مان فشار می‌آید. اوضاع روی همه تاثیر گذاشته، ناامیدی در همه هست و فضا را سنگین کرده.» کشاورز نمونه ۴۵ ساله می‌گوید که اولین تاثیر بی‌ثباتی اقتصادی روی کسب وکارش این بوده که انگار همه‌چیز متوقف شده، انگار همه می‌خواهند ببینند چه می‌شود و بعد تصمیم بگیرند: «برای یک قطعه تراکتور که برای کارمان ضروری است بیشتر از دو هفته است که داریم می‌گردیم اما حتی با قیمت بیشتر هم به ما نمی‌فروشند، پروژه‌های آبیاری قطره‌ای ما به خاطر همین نبودن‌ها و کمبودها تعطیل شده چون همه ترجیح می‌دهند فعلا دست نگه دارند.» در میان حرف‌هایش چند بار تاکید می‌کند که وضعیت برای کشاورزان و صنعتگرانی که از رانت خاصی استفاده نمی‌کنند دشوارتر شده و این شبهه در ارایه ارز دولتی به آنها صدمه زده است. سهیل هم از اشاعه دروغ می‌گوید، آدم‌هایی که دروغ‌ می‌شنوند و دروغ می‌گویند و این زنجیره ارزش‌هایی که او از گذشته به یاد دارد را زیر سوال می‌برد: «حس وطن‌پرستی، همکاری و دلسوزی کم شده و البته تقصیر مردم نیست چون در این وضعیت باید به فکر منافع شخصی خودشان باشند.»

با همه این مقدمات کشاورز نمونه می‌گوید که هنوز هم با خودش فکر می‌کند که شاید با تغییرات در تیم اقتصادی دولت اوضاع عوض شود یا شاید وقتی وزیر ارتباطات پا پیش می‌گذارد و اسامی کسانی را که با ارز دولتی گوشی تلفن همراه وارد کرده‌اند منتشر می‌کند شاید هم بالاخره برای مبارزه با فساد کسانی قدم جلو بگذارند: «نمی‌دانم شاید هم الکی خوش‌بینم. در میان دوستان خودم آنها که امکانش را داشتند از ایران رفته‌اند، همسر خودم هم خیلی نگران شده و چند وقتی که افتاده دنبال ویزا گرفتن و حرف از مهاجرت می‌زند. این خوش‌بینی برای من یک موضوع کاملا شخصی است. به نظرم بقیه از من ناامیدترند.»

فردا صبح چه می‌شود؟

سمیرا، پاتولوژیست، ساکن مشهد

«قبلا هم برای خیلی‌ها پرداخت هزینه آزمایشگاه چندان ساده نبود اما الان خیلی بدتر شده. خیلی‌ها تا جان‌شان در خطر نباشد ترجیح می‌دهند آزمایش‌هایی که برای‌شان نوشته شده را ندهند.» برای مالک آزمایشگاه در مشهد واضح است که با بالا رفتن قیمت مواد اولیه مورد نیازشان تعرفه‌ها هم باید بالاتر بروند و در عین حال خودش می‌گوید که مردم همین حالا هم دیگر از پس هزینه‌هایی مثل آزمایش برنمی‌آیند: «الان دیگر بعضی‌ها برای انجام آزمایش هم تخفیف می‌خواهند. کنار آزمایشگاهم یک مطب پزشک زنان است، باور کنید یک سری از زنان پس از مشخص شدن حاملگی می‌آیند قیمت آزمایش‌های غربالگری را می‌گیرند و می‌پرسند می‌شود انجام‌شان نداد؟» پزشک ٣٨ ساله علاوه بر همه این مشکلات مربوط به کسب‌وکار و رسیدگی به بیماران، دغدغه دیگری هم دارد: «دخترم؛ همه‌اش به فکر دخترم هستم. این احساس ناامنی حاصل از بی‌ثباتی باعث شده استرس‌ها در مورد آینده زیاد شود. من که همیشه مخالف رفتن از ایران بودم و زندگی در اینجا را دوست داشتم حالا دارم فکر می‌کنم که اگر بمانیم … . این استرس در همه هست، استرس اینکه فردا صبح که از خواب بیدار شوند چه اتفاق جدیدی افتاده. استرس اینکه شاید فردا با پولی که دیروز داشتی دیگر نشود چیزی خرید.»

سمیرا دیگر در این شرایط نمی‌تواند چندان خوش‌بین باشد تا جایی که به خودش و خانواده‌اش مربوط می‌شود فقط خیالش راحت است که پزشک است، مایحتاج اولیه زندگی‌اش را دارد و به هر حال می‌تواند در هر شرایطی راهی برای خودش باز کند اما بیشتر از این نمی‌تواند امیدوار باشد، دست‌کم در حال حاضر نمی‌تواند: «امیدوارم که اتفاقی بیفتد و وضعیت تغییر کند اما من فکر نمی‌کنم مشکل به این راحتی حل شود. شاید هم چون خودم راهی به ذهنم نمی‌رسد این‌طور فکر می‌کنم، شاید کسی پیدا شود و بداند که باید چه کرد.»

مخاطب خسته است

فرهاد، فعال اجتماعی، ساکن چابهار

«قشری که ما با آنها سر و کار داریم خیلی زودتر از بقیه تحت‌تاثیر بی‌ثباتی قرار می‌گیرند. این‌طور نیست که بگویید امروز تحریم می‌شود و آثار بلندمدتش بعدا مشخص می‌شود، تا قیمت‌ها تغییر می‌کنند زندگی این آدم‌ها هم عوض می‌شود. » مدیر ۴٢ ساله یک سازمان مردم‌نهاد فعال در حوزه بلوچستان می‌گوید که بی‌ثباتی‌ها در لحظه بر قشر ناتوانی که مخاطب کار آنها هستند تاثیر می‌گذارد و او این تاثیر را هر روز شاهد است: «تا سال قبل می‌توانستیم به ٣٠٠ نفر سبد غذایی بدهیم، هزینه این کالاها را خیرین تامین می‌کردند. حالا کمک آنها به اندازه تامین سبد کالای ١٠٠ نفر می‌رسد و ما شرمنده مردم می‌شویم. ترک تحصیل بچه‌ها دارد تبدیل به یک تهدید می‌شود چون ملزومات آموزشی گران می‌شود، سرویس ایاب و ذهاب که قبلا ماهی ١۵٠ هزار تومان بود حالا شده ٣٠٠ هزار تومان و دیگر برای خیلی از خانواده‌ها توجیهی ندارد که دختربچه‌هایی که فکر می‌کنند در آینده نمی‌توانند از طریق تحصیل جذب بازار کار شوند را به مدرسه بفرستند.» استان مرزی به گفته او در این شرایط دارد پولداتر شدن پولدارها و فقیرتر شدن قشر ضعیف را تجربه می‌کند: «آنهایی که می‌توانند با قاچاق گسترده سوخت و فروش آزادش پول به جیب بزنند پولدارتر می‌شوند اما مردم دیگر که نه کشاورزی برای‌شان مانده و نه حتی مثل قبل اجازه مبادلات محدود مرزی را دارند به‌شدت به مشکل خورده‌اند. نیروهای انتظامی به دلیل امنیت یا به هر دلیلی تصمیم گرفتند راه مبادلات مرزی را ببندند و در این میان دلایل این گروه از مردم نادیده گرفته شد.»

یکی از کارهای تشکل مردم‌نهادی که او در آن فعالیت دارد برگزاری کارگاه‌های آموزشی و توانمندسازی است. دوره‌هایی که شاید سبب شود کمی از خوش‌بینی کسی مثل او به مردم منتقل شود: «من باور دارم که با وجود همه این اتفاق‌ها آینده روشن است، باید راه‌حل پیدا کرد و از این بحران گذشت اما کسی که سواد کمی دارد این را نمی‌پذیرد. این کسانی که مخاطب ما هستند دیگر روحیه‌اش را ندارند که به این حرف‌ها گوش بدهند. دیگر دل و دماغی برای‌شان نمانده که در کارگاه‌های توانمندسازی شرکت کنند. وقتی به امیدواری دعوت‌شان می‌کنیم خودمان می‌فهمیم که لحن‌مان برای‌شان مزه‌ای ندارد. مخاطب ما خسته شده است.»

مطمئنم که اوضاع بهتر می‌شود

عبدالرضا، کارگر خدماتی، ساکن ایلام

کارگر ۴٧ ساله ایلامی هم البته مثل همه از شنیدن خبرهای بد خسته است. به قول خودش کسی که زن و بچه دارد مدام دنبال خبرها است که ببیند اوضاع از چه قرار است: «به هر حال وقتی این همه خبر بد پمپاژ می‌شود با خودت فکر می‌کنی که از بین این صد تا خبر اگر یکی‌اش هم درست باشد خیلی ناجور می‌شود

«در تنهایی خودت که به خبرها فکر می‌کنی به سرت می‌زند نکند فردا بچه‌هام از گشنگی بمیرند! اما من می‌روم بیرون که خودم ببینم چه خبر است، به نظرم واقعیت به آن بدی که در خبرها می‌گویند نیست. » صدای عبدالرضا از همه امیدوارتر است، عبدالرضا محکم‌تر از چیزی که انتظارش می‌رود می‌گوید: «بهتر می‌شود، مطمئنم که اوضاع بهتر می‌شود.» کارگر ۴٧ ساله ایلامی هم البته مثل همه از شنیدن خبرهای بد خسته است. به قول خودش کسی که زن و بچه دارد مدام دنبال خبرها است که ببیند اوضاع از چه قرار است: «به هر حال وقتی این همه خبر بد پمپاژ می‌شود با خودت فکر می‌کنی که از بین این صد تا خبر اگر یکی‌اش هم درست باشد خیلی ناجور می‌شود برای همین است که من سعی می‌کنم بیشتر به آن چیزی که می‌بینم اعتماد کنم چون این روزها که خبر خوشی منتشر نمی‌شود.» گرانی، ارز، سکه و… هیچ تاثیری بر روحیه‌اش نداشته؟ «بله، گرانی هست اما من هم میوه می‌خرم، خرید می‌کنم آنقدری که توی فضای مجازی همه می‌گویند تغییر وحشتناک ندیدم. راستش دلار و سکه هم روی زندگی ما که تاثیر مستقیم ندارد ما اصلا با دلار و سکه ارتباطی نداریم. اما خبرها می‌خواهند امید را ازم بگیرند و آینده‌ای ترسیم کنند که در آن هیچ چیز معلوم نیست.» عبدالرضای ۴٧ ساله، آینده را جدی گرفته است، آنقدر که بعد از مدتی فعالیت صنفی کارگری، از اول مهر وارد دانشگاه شده تا حقوق بخواند. همه این خوش‌بینی‌ها اما دلیل نمی‌شود که او یادی نکند از همه تغییراتی که در میان مردم ایجاد شده: «زمان جنگ؟ آن موقع خیلی بهتر بود! الان کاری به دولت ندارم، خود مردم با هم مهربان بودند. ماهی یک بار برنج می‌خوردیم و راضی بودیم، یک شب سیب‌زمینی درست می‌کردیم و با همسایه‌ها همسفره می‌شدیم. حالا آدم‌ها یک کیسه پر برنج هم که گوشه خانه دارند باز نگرانند که کم است. آدم‌ها ساده بودند از وقتی که اشرافی‌گری در جامعه شروع شد، خراب شدیم.»

درنای سپید سیبری پاهای کشیده سرخ دارد و منقار بلند سیاه و در طول دهه‌های گذشته با کاهش جمعیت همنوعانش تنها و تنهاتر شده است. امید درنا نیست اما امیدواران می‌ترسند که تنها بمانند.

منبعروزنامه اعتماد
مطلب قبلیچرا اقتصاد به اینجا رسید؟
مطلب بعدیاشتباهاتی که باعث از دست دادن کارمندان شایسته می‌شود

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید